برای اطلاع از معنی کلمه قاصر با این پست از لغتنامه تور دانش همراه باشید.
معنی قاصر در لغتنامه دهخدا
کوتاهی کننده، تقصیر کننده
معنی قاصر در فرهنگ فارسی
قصور کننده، کوتاه آمده (در وظیفه و کاری نه به عمد)، ناتوان
املای صحیح و تلفظ قاصر
قاصِر
/qAser/
مترادف قاصر
عاجز، ناتوان، ضعیف
متضاد قاصر
قادر
معادل انگلیسی کلمه قاصر
failing short
failing
weak
defective
falling short
کلمات قاصرند در وصف تو یعنی چه؟
عبارت “کلمات قاصرند در وصف تو” بیانگر ناتوانی کلمات در توصیف کامل و جامع زیبایی، عظمت، یا ویژگیهای برجسته یک شخص یا چیز است. این عبارت معمولاً به عنوان نوعی اغراق یا کنایه برای تأکید بر بینظیری و استثنایی بودن موضوع مورد نظر به کار میرود.
در اینجا چند نمونه از کاربرد این عبارت را میتوان مشاهده کرد:
- در وصف زیبایی یک شخص: او چنان زیبا بود که کلمات قاصرند در وصف زیبایی او.
- در وصف عظمت یک پدیده طبیعی: عظمت این کوهستان چنان بود که کلمات قاصرند در وصف آن.
- در وصف ویژگیهای برجستهی یک شخص: او چنان مهربان و فداکار بود که کلمات قاصرند در وصف او.
استفاده از این عبارت نشاندهنده عمق تأثیر و شگفتی فرد از موضوع مورد نظر است. گویی هیچ کلمهای نمیتواند به طور کامل احساسات و ادراکات او را در مورد آن موضوع بیان کند.
علاوه بر این، این عبارت میتواند به عنوان نوعی فروتنی یا تواضع نیز تلقی شود. گوینده با استفاده از این عبارت اذعان میکند که هیچگاه نمیتواند به طور کامل عظمت یا زیبایی موضوع مورد نظر را درک کند و به ناتوانی خود در بیان آن با کلمات اعتراف میکند.
قاصر در فرهنگ و ادب فارسی
ای قاصر از ستایش تو هر عبارتی
آصف نکرد چون تو برونق وزارتی
از مدحت تو روی هنر را طراوتی
وز جود تو ریاض کرم را نضارتی
برده ز رای روشن و از کلک تیرهات
برجیس دانشی و عطارد مهارتی
کرده ز سّم مرکب تو روشنان چرخ
هر یک ز بهر نور خودش استعارتی
کمالالدین اسماعیل – قطعات
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
قضای عشق چو نازل شد احتراز چه سود
چو دل برفت مراعات دلنواز چه سود
به پای آبله نتوان ره دراز برید
چو قاصر است معانی سخن دراز چه سود
چو ترک جان نتوان گفت عشق نتوان باخت
نگفته اند که با روی دوست ناز چه سود
چو عشق مملکت جان و دل به هم برزد
به هرزه تعبیه عقل چاره ساز چه سود
نه دیده بان وجود است دیده غماز
ولی چو یاور دزدست دیده باز چه سود
مراد حج تو ای دل نیازمندی توست
چو قبله بازندانی ز بت نماز چه سود
نزاری از بگدازد مرا ز یار چو زر
خلاص روی ندارد ز بس گداز چه سود
حکیم نزاری – غزلیات