خانه / لغتنامه / معنی کلمه رخصت و متضاد آن
معنی کلمه رخصت

معنی کلمه رخصت و متضاد آن

برای اطلاع از معنی کلمه رخصت با این پست از لغتنامه تور دانش همراه باشید.

معنی رخصت در لغتنامه دهخدا

اذن، اجازه حرکت و کوچ، جواز

معنی رخصت در فرهنگ فارسی

کلمه “رخصت” در زبان فارسی دارای معانی مختلفی است، از جمله:

  • اجازه: اجازه رفتن، انجام کاری یا گفتن چیزی.
  • مرخصی: اجازه ترک محل کار یا تحصیل برای مدتی مشخص.
  • خداحافظی: گفتن جمله “خداحافظ” یا “بدرود” هنگام ترک کردن کسی یا مکانی.

معنی دقیق کلمه “رخصت” در هر جمله به زمینه آن جمله بستگی دارد.

مثال:

  • “من از شما رخصت می‌خواهم تا بروم.” (اجازه)
  • “کارمند برای دو هفته رخصت گرفته است.” (مرخصی)
  • “با رخصت شما، من می‌روم.” (خداحافظی)

متضاد رخصت

منع، ممانعت، اسارت، بندگی

معنی کلمه رخصت گرفتن

اذن و دستوری گرفتن، اجازه خواستن

معنی رخصت و فرصت

در زمان مناسب اجازه کاری را گرفتن

در اصطلاح زورخانه

رخصت: اجازه گرفتن برای ورود به گود زورخانه و شروع ورزش باستانی
فرصت: اجازه مرشد به پهلوان برای شروع چرخیدن

در ادبیات فارسی

رخصت: در شعر و نثر فارسی به معنی خداحافظی و طلب اجازه برای رفتن نیز به کار می‌رود.
فرصت: در شعر و نثر فارسی به معنی موقعیت مناسب و وقت مغتنم نیز به کار می‌رود.

رخصت پهلوان یعنی چه؟

در زورخانه از کلمه رخصت پهلوان برای اجازه گرفتن از مرشد استفاده می‌شود. به این معنی که پهلوانان پیشکسوت و مرشد زورخانه با گفتن “رخصت پهلوان” به پهلوانان جوان اجازه ورود به گود و شروع حرکات باستانی را می‌دهند. مرشد زورخانه با گفتن “رخصت پهلوان” به پهلوان اجازه می‌دهد که چرخش خود را آغاز کند.
در ادبیات فارسی گاهی از این کلمه در متون استفاده می‌شود. در داستان‌ها و اشعار فارسی، گاه از “رخصت پهلوان” برای درخواست اجازه و اذن از پهلوان یا بزرگتر برای انجام کاری مانند نبرد، سفر یا خواستگاری استفاده می‌شود.

رخصت به انگلیسی

allowance

permission

sanction

sufferance

toehold

رخصت در شعر فارسی

آخر در زهد و توبه دربستم

وز بند قبول آن و این رستم

بر پردهٔ چنگ پرده بدریدم

وز بادهٔ ناب توبه بشکستم

با آن بت کم‌زن مقامر دل

در کنج قمارخانه بنشستم

چون نوبت حسن پنج کرد آن بت

زنار چهارگانه بربستم

از رخصت عشق رخنه‌ای جستم

وز عادت مادر و پدر جستم

چون پای بلا به جور بگشادم

بی‌باده مباد یک نفس دستم

در بتکده گاه موئمن گبرم

در مصطبه گاه عاقل مستم

دستم ز زبان خصم کوته شد

کامروز چنان که گویدم هستم

انوری – دیوان اشعار – غزلیات

🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *