خانه / لغتنامه / معنی چکامه و چکامه خوانی چیست
معنی چکامه و چکامه خوانی چیست

معنی چکامه و چکامه خوانی چیست

در این پست از  توردانش با معنی کلمه چکامه و مترادف آن آشنا می‌شوید.

معنی چکامه چیست ؟

این کلمه به معنی شعر است و بیشتر منظور شعر قصیده بوده به عنوان یک اسم دخترانه در ثبت احوال ثبت شده است.

مترادف چکامه

غزل، قصیده، نظم، چامه

چکامه خوانی چیست

در قدیم هنگامی که یک داستان عاشقانه یا شرح دلاوری پهلوانان را مانند قصه ويس ورامين، بهرام گور، خسر و شیرین و … را می‌خواستند شرح دهند از این نوع شعر استفاده می‌کردند که به آن چامه یا چکامه می‌گفتند.

بعد از اسلام از این کلمه برای غزل و قصیده استفاده نمودند اما بعدها به غزل چامه و به قصیده چکامه نسبت دادند.

چکامه به انگلیسی

Chakame

چکامه در شعر فارسی

ملک‌الشعرا بهار

فغان ز جغد جنگ و مرغوای او
که تا ابد بریده باد نای او

بریده باد نای او و تا ابد
گسسته و شکسته پر و پای او

ز من بریده یار آشنای من
کز او بریده باد آشنای او

چه باشد از بلای جنگ صعبتر؟
که کس امان نیابد از بلای او

شراب او ز خون مرد رنجبر
وز استخوان کارگر، غذای او

همی زند صلای مرگ و نیست کس
که جان برد ز صدمت صلای او

همی دهد ندای خوف و می‌رسد
به هر دلی مهابت ندای او

همی تند چو دیوپای در جهان
به هر طرف کشیده تارهای او

چو خیل مور گرد پارهٔ شکر
فتد به جان آدمی عنای او

به هر زمین که باد جنگ بروزد
به حلقها گره شود هوای او

به رزمگه خدای جنگ بگذرد
چو چشم شیر لعلگون قبای او

به هر زمین که بگذرد، بگسترد
نهیب مرگ و درد ویل و وای او

جهانخواران گنجبر به جنگ بر
مسلط‌اند و رنج و ابتلای او

ز غول جنگ و جنگبارگی بتر
سرشت جنگباره و بقای او

به خاک مشرق از چه رو زنند ره
جهانخواران غرب و اولیای او؟

به نان ارزنت بساز و کن حذر
ز گندم و جو و مس و طلای او

به سان که که سوی کهربا رود
رود زر تو سوی کیمیای او

نه دوستیش خواهم و نه دشمنی
نه ترسم از غرور و کبریای او

همه فریب و حیلت است و رهزنی
مخور فریب جاه و اعتلای او

غنای اوست اشک چشم رنجبر
مبین به چشم ساده در غنای او

عطاش را نخواهم و لقاش را
که شومتر لقایش از عطای او

لقای او پلید چون عطای وی
عطای وی کریه چون لقای او

کجاست روزگار صلح و ایمنی؟
شکفته مرز و باغ دلگشای او

کجاست عهد راستی و مردمی؟
فروغ عشق و تابش ضیای او

کجاست عهد راستی و مردمی؟
فروغ عشق و تابش ضیای او

کجاست دور یاری و برابری؟
حیات جاودانی و صفای او

فنای جنگ خواهم از خدا که شد
بقای خلق بسته در فنای او

زهی کبوتر سپید آشتی!
که دل برد سرود جانفزای او

رسید وقت آنکه جغد جنگ را
جدا کنند سر به پیش پای او

بهار طبع من شکفته شد چو من
مدیح صلح گفتم و ثنای او

بر این چکامه آفرین کند کسی
که پارسی شناسد و بهای او

شد اقتدا به اوستاد دامغان
« فغان از این غراب بین و وای او»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *