خانه / لغتنامه / معنی کلمه استعداد و هم معنی آن
معنی کلمه استعداد و هم معنی آن

معنی کلمه استعداد و هم معنی آن

برای اطلاع از معنی کلمه استعداد با این پست از لغتنامه تور دانش همراه باشید.

معنی استعداد در لغتنامه دهخدا

آماده شدن، مهیا شدن، گنجایش، قابلیت

معنی استعداد در فرهنگ فارسی

استعداد در لغت به معنی توانایی، مهارت، ذوق، قریحه، نبوغ و شایستگی است.

هم معنی استعداد

توانایی، مهارت، ذوق، قریحه، نبوغ، قابلیت، استطاعت، شایستگی، آمادگی

متضاد استعداد

ناتوانی، بی‌استعدادی، بی‌مهارتی

تعریف استعداد در روانشناسی

در اصطلاح روانشناسی، استعداد به توانایی بالقوه یک فرد برای عملکرد در یک زمینه خاص اشاره دارد. این توانایی ذاتی است و از طریق تمرین و آموزش قابل پرورش و شکوفایی است.

برخی از ویژگی‌های افراد مستعد عبارتند از:

  • یادگیری سریع: افراد با استعداد در یک زمینه خاص، مطالب مربوط به آن را سریعتر از دیگران یاد می‌گیرند.
  • خلاقیت: افراد با استعداد، در زمینه مورد علاقه خود خلاقیت و نوآوری دارند.
  • انگیزه: افراد با استعداد، به طور طبیعی در زمینه مورد علاقه خود انگیزه و اشتیاق دارند.
  • پشتکار: افراد با استعداد، برای رسیدن به اهداف خود در زمینه مورد علاقه خود تلاش و پشتکار دارند.

انواع مختلفی از استعداد وجود دارد، از جمله:

  • استعدادهای هنری: مانند نقاشی، موسیقی، نویسندگی و بازیگری
  • استعدادهای علمی: مانند ریاضیات، فیزیک، شیمی و زیست شناسی
  • استعدادهای ورزشی: مانند فوتبال، بسکتبال، والیبال و شنا
  • استعدادهای اجتماعی: مانند برقراری ارتباط با دیگران، رهبری و حل مسئله

استعداد نقش مهمی در موفقیت افراد در زندگی دارد. با این حال، تلاش و پشتکار نیز به اندازه استعداد برای رسیدن به موفقیت ضروری است.

استعداد به انگلیسی

aptitude

capacity

endowment

potentiality

ability

استعداد در شعر فارسی

گفتم اندر محنت و خواری مرا

چون ببینی نیز نگذاری مرا

بعد از آن معلوم من شد کان حدیث

دست ندهد جز به دشواری مرا

از می عشقت چنان مستم که نیست

تا قیامت روی هشیاری مرا

گر به غارت می‌بری دل باک‌نیست

دل تو را باد و جگرخواری مرا

از تو نتوانم که فریاد آورم

زآنکه در فریاد می‌ناری مرا

گر بنالم زیر بار عشق تو

بار بفزایی به سر باری مرا

گر زمن بیزار گردد هرچه هست

نیست از تو روی بیزاری مرا

از من بیچاره بیزاری مکن

چون همی بینی بدین زاری مرا

گفته بودی کاخرت یاری دهم

چون بمردم کی دهی یاری مرا

پرده بردار و دل من شاد کن

در غم خود تا به کی داری مرا

چبود از بهر سگان کوی خویش

خاک کوی خویش انگاری مرا

مدتی خون خوردم و راهم نبود

نیست استعداد بیزاری مرا

نی غلط گفتم که دل خاکی شدی

گر نبودی از تو دلداری مرا

مانع خود هم منم در راه خویش

تا کی از عطار و عطاری مرا

عطار – دیوان اشعار – غزلیات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *