خانه / لغتنامه / معنی کلمه مثابه و تلفظ آن

معنی کلمه مثابه و تلفظ آن

برای اطلاع از معنی کلمه مثابه با این پست از لغتنامه تور دانش همراه باشید.

معنی کلمه مثابه چیست؟

مثابه یعنی مرتبه، حد، درجه، منزلت، مقدار و اندازه

به مثابه چیزی بودن یعنی چه؟

عبارت “به مثابه چیزی بودن” به این معناست که چیزی یا کسی دارای ویژگی‌ها، نقش یا عملکردی مشابه چیزی دیگر است، حتی اگر از نظر ظاهری یا ماهیت با آن چیز تفاوت داشته باشد.
به عبارت ساده‌تر، به مثابه بودن یعنی:

  • مانند بودن: چیزی به چیز دیگری شباهت داشته باشد.
  • نقش ایفا کردن: چیزی نقش یا وظیفه‌ای مشابه چیز دیگری را بر عهده بگیرد.
  • نماد بودن: چیزی نمادی از چیز دیگری باشد.

مترادف مثابه

مانند، گونه، نوع، قسم، اندازه

مثابه به انگلیسی

position

تلفظ مثابه

masabeh / مَثابِه

مثابه در شعر فارسی

زد پنجه وپنج پنجه‌ام برتن
زین پنجهٔ عظیم رنجه گشتم من

یاربم نکرد زور سرپنجه
با پنجه روزگار مردافکن

شد لاشهٔ عمر پیر و فرسوده
وبن کرهٔ بخت همچنان توسن

خندان خندان جوانیم دزدید
خردک خردک‌، زمانهٔ رهزن

گریان گشتم ز پیری و خندید
بر گریهٔ من ستارهٔ ریمن

برخاست جوانی از برم گریان
پیری ببرم طپید چشمک‌زن

آن یک به هزار نعمت آماده
این یک به‌هزار نکبت آبستن

آن رفت و نهاد بیم باد افراه
این آمد و برد امید پاداشن

از پای فتادم و نیاسودند
یک ‌لحظه ز تاختن‌، دی و بهمن

ایام نهفت آب و رنگم را
در نقش و نگار سایه و روشن

مویم به مثال صبح روشن شد
روزم به مثابه شب ادکن

هیهات‌، جوانیا کجا رفتی
بازآکه شویم دست در گردن

داد تو ندادم آن همایون روز
کز فیض تو بود ساحتم گلشن

بودم سرمست قوت بازو
چو بر لب هیرمند، روبین‌تن

نه لابهٔ رستمم در آن مستی
بنمودی ره نه پند پشیوتن

ناگاه زکید زال گردون‌، زد
پیری تیری به چشمم از آهن

اینک منم اوفتاده در دامی
کز وی نرهد به مکر و فن ذی‌فن

هر روز کسالتی شود پیدا
هر لحظه نقاهتی شود ملعن

یکسو رده بسته شش نر و ماده
چون کره‌ خران‌ چمون‌ و خرگردن

یوحا صفتان که لقمه‌ای سازند
بر سفره اگر نهی کُه قارن

وز سوی دگر به غر و غر بانو
در کار برنج و گندم و روغن

درمانده‌ شوم‌ به ‌بلده‌ای کانجاست
الکاسب او خدای را دشمن ‌

ور نام پسر نهی حبیب‌الله
تصحیف شود خبیث و اهریمن

افتاده به جلد ملک دزدی چند
همچون شیشه به جلد جوزاکن‌

در عرضهٔ ‌خرد به نرخ ارزن‌، سیم
در بیع دهد به نرخ سیم، ارزن

جوسنگ ترازوبش کم از خردل
خروار قپانش کم ز پنجه من

ناخوانده کتب ز هیچ باب الا
در ییش پدر فصول مکر و فن

نه از در بزم و بذله و جوشش
نه از در رزم و نیزه و جوشن

نه جان کس از زبانشان مأمون
نه عرض کس از فسادشان ایمن

افشانده نمک به خشک ریش ما
یک طایفه خشک‌مغزتر دامن

نگرفته ز هیچ وقعتی عبرت
ننهاده به هیچ سنتی گردن

خیزند به دعوی و کنند اصرار
برگفته ناصواب و نامتقن

از دفتر حکمت ‌و ادب رفته است
وافتاده به دست مردم برزن

مقیاس تمیز خائن از خادم
میزان عیار عاقل ازکودن

طاعت نبرد ز اوستا شاگرد
حرمت ‌ننهد به ‌روستم ‌بیژن

روزی که جوان و نامجو بودم
پیران بودند قبله میهن

و امروز که پیر گشته‌ام گویند
پیری به زمانه نیست مستحسن

ای پیر مرنج کاین جوانان نیز
تازند دواسبه سوی این معدن

بی‌پیر مباد کشور دارا
بی‌پیر مباد ملکت بهمن

خوبست که ‌خردسالگان زین پس
ندهند دگر به سالخوردی تن

ملک‌الشعرا بهار

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *