برای دانستن معنی کلمه خوض با تور دانش همراه باشید.
معنی خوض
خوض به معنی فرو رفتن در آب و یا اندیشه عمیق است. این کلمه نام یک وادی در کرانه عمان نیز هست.
معنی خوض در لغتنامه دهخدا
درآمدن به آب، فرو رفتن در آب. درآوردن اسب را به آب. درآمدن در سختیها
معنی خوض در فرهنگ معین
فرو رفتن در آب، در فکر فرو رفتن
مترادف خوض
غوطهور، فرو رفتن، ژرفاندیشی، در اندیشه فرو رفتن، به فکر فرو رفتن
خوض به انگلیسی
plunging
deep consideration
wading
deep consideration fear
خوض در شعر فارسی
روزی بر لفظ ملک زاده رفت که کارهای این سری بمقادیر آن سری منوط است و بکوشش و جهد آدمی تفاوتی بیشتر ممکن نشود، و آن لوی تر که خردمند در طلب آن خوض ننماید و نفس خطیر و عمر عزیز را فدای مرداری بسیار خصم نگرداند.
چه بحرص مردم، در روزی زیادت و نقصان صورت نبندد.
شریف زاده گفت: جمال شرطی معتبر و سببی مؤکد است ادراک سعادت را و حصول عز و نعمت را؛ و امانی جز بدان دالت تیسیر نپذیرد. پسر بازرگان گفت: منافع رأی راست و فواید تدبیر درست بر همه اسباب، سابق است، و هرکه را پای در سنگ آید انتعاش او جز بنتایج عقل در امکان نیاید. برزگر گفت: والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا، برکات کسب و میامن مجاهدت، مردم را در معرض دوستکامی و مسرت آرد و به شادکامی و بهجت آراسته گرداند و هرکه عزیمت بر طلب چیزی مصمم گردانید هر آینه برسد.
چون بشهر منظور نزدیک رسیدند بطرفی برای آسایش توقف کردند و برزگر بچه را گفتند: اطری فانک ناعلة، ما همه از کار بماندهایم و از ثمره اجتهاد تو نصیبی طمع میداریم، تدبیر قوت ما بکن تا فردا که ماندگی ما گم شده باشد ما نیز بنوبت گرد کسی برآییم. سوی قصبه رفت و پرسید که: در این شهر کدام کار بهتر رود؟ گفتند: هیزم را عزتی است. در حال به کوه رفت و پشت وارهای بست و به شهر رسانید و بفروخت و طعام خرید، و بر در شهر بنبشت که «ثمرت اجتهاد یک روزه قوت چهار کس است.»
نصرالله منشی – کلیله و دمنه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
این خطه اگر چه هست با نزهت و روض
در وی نه باختیار خود کردم خوض
گشتست در او طبیعت نازک من
چون آب که بسیار بماند در حوض
ابن یمین – دیوان اشعار
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
صبح دم خیز من النوم الصّلات
چون برآمد بر کفم نه هات هات
آتشی کز ملعمه ی اشراق او
در عرق مستغرق است آب حیات
آفتاب ار می کند نسبت بدو
تا بگویم کان کدام است از صفات
صفوتِ پاکش تعلّق می کند
ذاتِ این نسبت کند با آن به صفات
گر نه رز بودی غرض از بدوِ کون
بر ندادی در زمین هرگز نبات
نافرید ایزد تعالی وحده
جوهری نافع چو می در کاینات
توبه ی من نیست ممکن چون کنم
خوض نتوان کرد در ناممکنات
وصفِ می کردن مرا ادراک نیست
کو برون است از حدودِ مُدرکات
می پرست ار بت پرست است آن منم
می پرستی بهتر است از عزیّ ولات
مصلحان تشنیع بر من می زنند
کای فرو رفته سرت در فاسقات
با کسی چون در جدل آیم به جهل
کو نداند فاسقات از صالحات
می از اینجا می خورم تا می دهند
از نزاری هم نزاری را نجات
حکیم نزاری – غزلیات