خانه / لغتنامه / معنی کلمه مغیلان و تلفظ
معنی کلمه مغیلان

معنی کلمه مغیلان و تلفظ

برای اطلاع از معنی کلمه مغیلان با این پست از لغتنامه تور دانش همراه باشید.

معنی مغیلان در لغتنامه دهخدا

نام درختی است خاردار و به عربی آن را ام غیلان خوانند.

درختی خاردار که در مصر و عربستان فراوان و شبیه به درخت اقاقیا، ولی غیر از آن است و به تازی ام غیلان نامند.

معنی مغیلان در فرهنگ فارسی

خارشتر، درختچه‌ای است با خارهای بی‌شمار از تیره پروانه‌واران و از دسته گل ابریشم‌ها که از آن نیز صمغ عربی به دست می آورند، درخت صمغ عربی

مغیلان نام درختچه‌ای خاردار است که در بیابان‌ها می‌روید. در اصل واژه ام غیلان بوده است، به معنی مادر غولان. این درختچه به دلیل خارهای فراوانش به این نام خوانده شده است. مغیلان معمولاً در ارتفاعات پایین و در مناطق خشک و بیابانی رشد می‌کند. برگ‌های آن بیضی شکل و کوچک هستند و گل‌های آن سفید یا زرد رنگ هستند. میوه‌های آن لوبیا شکل و به رنگ قهوه‌ای هستند.

مغیلان دارای خواص دارویی نیز است. از برگ‌ها و میوه‌های این درختچه برای درمان بیماری‌های مختلفی مانند اسهال، تب، و درد استفاده می‌شود. همچنین از صمغ این درختچه برای ساخت داروهای ضد اسهال و ضد التهاب استفاده می‌شود.

در ادبیات فارسی نیز از واژه مغیلان استفاده شده است. در بسیاری از اشعار فارسی، مغیلان به عنوان نماد بیابان و سختی‌های زندگی در بیابان استفاده شده است.

تلفظ مغیلان

مُغیلان

معنی خار مغیلان

خار مغیلان در لغت به معنای خار درختچه‌ای خاردار به نام مغیلان است. اما در ادبیات فارسی و در برخی موارد، به معنای سختی‌ها و مشکلات زندگی یا چیزی سخت و غیرقابل تحمل نیز استفاده می‌شود.

مغیلان به انگلیسی

kind of thorny bush

مغیلان در شعر فارسی

جز به چشم عظمت هر که درو در نگرد

مژه در دیدهٔ او خار مغیلان گردد

گر نسیم کرمش بر در دوزخ به جهد

هاویه خوبتر از روضهٔ رضوان گردد

هنرش هست فراوان گهرش هست نکو

چون شجر نیک بود میوه فراوان گردد

منوچهری – دیوان اشعار – قصاید و قطعات

🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸

هر که مجموع نباشد به تماشا نرود

یار با یار سفرکرده به تنها نرود

باد آسایش گیتی نزند بر دل ریش

صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود

بر دل‌آویختگان، عرصه عالم تنگست

کان که جایی به گل افتاد دگر جا نرود

هرگز اندیشه یار از دل دیوانه عشق

به تماشای گل و سبزه و صحرا نرود

به سر خار مغیلان بروم با تو چنان

به ارادت که یکی بر سر دیبا نرود

با همه رفتن زیبای تذرو اندر باغ

که به شوخی برود پیش تو زیبا نرود

گر تو ای تخت سلیمان به سر ما زین دست

رفت خواهی عجب ار مورچه در پا نرود

باغبانان به شب از زحمت بلبل چونند

که در ایام گل از باغچه غوغا نرود

همه عالم سخنم رفت و به گوشت نرسید

آری آنجا که تو باشی سخن ما نرود

هر که ما را به نصیحت ز تو می‌پیچد روی

گو به شمشیر که عاشق به مدارا نرود

ماه رخسار بپوشی تو بت یغمایی

تا دل خلقی از این شهر به یغما نرود

گوهر قیمتی از کام نهنگان آرند

هر که او را غم جانست به دریا نرود

سعدیا بار کش و یار فراموش مکن

مهر وامق به جفا کردن عذرا نرود

سعدی – دیوان اشعار – غزلیات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *